جدول جو
جدول جو

معنی دم گرفته - جستجوی لغت در جدول جو

دم گرفته
(تَ بِ ءَ)
نفس گرفته. (انجمن آرا) (آنندراج) ، بدبوی و متعفن و گندیده. (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). عطن (اصطلاح در پوست پیرایی). (یادداشت مؤلف) ، تف گرفته. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
دم گرفته
تف گرفته، بد بوی و متعفن مخصوصا پوستی که در وقت دباغت بد بوی و گنده باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
آتش گرفتن، شعله ور شدن، سوختن، اثر کردن، تاثیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم گرفتن
تصویر دم گرفتن
در روضه خوانی و عزاداری شعری را که روضه خوان یا نوحه خوان می خواند
دسته جمعی خواندن و تکرارکردن
سکوت کردن یا دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ نَ / نِ پُ کَ دَ)
طعن زدن و ملامت کردن و عیب گفتن. (ناظم الاطباء). خرده گرفتن. و رجوع به دق شود: گفت چه نشینی، خیز و تا پای داری گریز که حسودان بر تو دق گرفته اند. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
کسی که آواز او گرفته است. کسی که آواز او بخوبی برنمی آید
لغت نامه دهخدا
(تَ گِ رِ تَ / تِ)
محموم. (اشتینگاس). تب گرفته. که به بیماری تب مبتلی باشد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ کَ دَ)
حبل. (دهار). اما کلمه ’حبل’ که در دهار بمعنی دام گرفتن است در منتهی الارب معنی گرفتن شکار بدام دارد و درین صورت محتمل بلکه آشکار است که معنی حبل ’بدام گرفتن’ است نه ’دام گرفتن’ و تواند بود که این سهو از کاتب نسخه باشد
لغت نامه دهخدا
(بِ طَ دَ)
خمیدن. دوتا شدن. منحنی شدن. کج شدن. دولا شدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نتوانم این دلیری منحنی کردن
زیرا که خم بگیرد بالایم.
ابوالعباس.
بدانگه که خم گیردت یال و پشت
بجز باد چیزی نداری به مشت.
فردوسی.
کمان گوشۀ ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده رادم گرفت.
نظامی.
اول و آخر هر ماه از آن گیرد خم.
نظامی.
- خم گرفتن پشت، دوتا شدن. دولا شدن پشت. کنایه از پیری
لغت نامه دهخدا
(دَرْ، رِ مَ تَ)
رونق گرفتن. سروسامان گرفتن. بسامان شدن:
چرا همی نچمم تا کند چرا تن من
که نیز تانچمم کار من نگیرد چم.
رودکی.
رجوع به چم شود. در تداول روستائیان خراسان، چم کسی را گرفتن، کنایه است از بدست آوردن دل وی و بمراد دلش کار کردن یا سخن گفتن
لغت نامه دهخدا
(خُ گِ رِ تَ / تِ)
گرفتۀ خداوند. آن کس که خدای از او ستده باشد و مراد از آن کسی است که ببلای بد دچار آمده است. کسی که حوادث عالم با او سر ناسازگاری دارد. بخت برگشته. بدبخت: فلانی آنقدر بد می آورد که مثل آن است خدا گرفته باشد. آدم خداگرفته هر کاری بکند غیر آنچه باید واقع میشود. آدم با آدم خداگرفته معامله کند او هم بدآور میشود
لغت نامه دهخدا
(تَ گِ رِ تَ / تِ)
تب دار. محموم. کسی که گرفتار تب شده باشد:
گر خلافش به کوه درفکنی
کوه گیرد چو تب گرفته گداز.
فرخی.
، لرزان از تب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جن زده. مصروع. دیودیده. دیودار. دیوزده:
لرزان به تن چو دیوگرفته
پیچان بجان چو مارگزیده.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(خَ گِ رِ تَ / تِ)
خمیده. بخم. (یادداشت بخط مؤلف) :
کاری که چون کمان بزه خم گرفته بود
اکنون شود به رأی و بتدبیر او چو تیر.
فرخی.
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.
منصور منطقی (از رادویانی).
بوده برجیس چون دبیر او را
چون کمان خم گرفته تیر او را.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(گَ دی دَ)
کنایه از سکوت ورزیدن است. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان). کنایه از سکوت است. (لغت محلی شوشتر).
- دم گرفتن کسی را، گرفتن نفس وی. بند آمدن نفس او. حبس شدن نفس و خاموش شدن وی:
کمان گوشۀ ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده را دم گرفت.
نظامی.
، بازداشتن نفس و حبس کردن هوا، خفه شدن. (ناظم الاطباء) ، ترک دادن و تن زدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). توقف نمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان) ، توقف کردن و استراحت نمودن و نفس تازه کردن. (یادداشت مؤلف) : پیاده شده، دم گرفته... روانۀ راه شدیم. (تحفۀ اهل بخارا) ، عدم جریان هوا. (ناظم الاطباء). بدبو شدن. متعفن و گنده بوی شدن. گنده شدن. (یادداشت مؤلف) : استرواح، دم گرفتن گوشت یعنی گنده شدن. (مجمل اللغه). الصلول، دم گرفتن گوشت پخته یا خام، یعنی گنده شدن. الکبث، دم گرفتن گوشت. عرص، دم گرفتن خانه از نم. غموم، دم گرفتن. کبث، دم گرفتن گوشت. غموم، دم گرفتن گوشت، بریان و پخته. خیس، دم گرفتن مردار. (از تاج المصادر بیهقی) ، با هم به یک آهنگ خواندن یا بازگو کردن. به دم اندرشدن. دم آمدن. متفق خواندن. دسته جمعی خواندن. با یکدیگر هم آواز خواندن یا بازگو کردن چنانکه ذکری را در حلقۀ درویشان و صوفیان و یا تصنیفی فکاهی را. به جماعت آوازی خواندن: میاندار میخواند و سینه زنها دم می گیرند. (یادداشت مؤلف) ، پوسیده شدن بدن، فرسوده گشتن خاطر. (ناظم الاطباء) ، اثر کردن نفس. مؤثرواقع شدن. (یادداشت مؤلف).
- دم کسی در کسی گرفتن، اثر کردن. تحت تأثیر نفس و سخن او واقع شدن. اثر بخشیدن افسون و سخن های سحرآمیز کسی:
مدم دم تا چراغ من بمیرد
که در موسی دم عیسی نگیرد.
نظامی.
دمت گر مرغ باشدپر نگیرد
دمت گر صبح باشد درنگیرد.
نظامی.
گفتم ای دل کم آن زلف سیه کارش گیر
کآن نه ماریست که در وی دم افسون گیرد.
ابن یمین.
بسوخت جان حریفان ز گرمی سخنم
عجب که در تو نگیرد دمی که من دارم.
فرهاد
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
در پی یکدیگر ایستادن برای رسیدن نوبت. (یادداشت مؤلف). پشت سر هم ایستادن. صف بستن به دنبال هم، بعد از ضعفی قوی شدن و مدعاها پیدا کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دق گرفتن
تصویر دق گرفتن
آک گرفتن، گواژ زدن طعن زدن مذمت کردن عیب گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنه گرفته
تصویر دنه گرفته
خوشحال شادمان، متکبر ناسپاس نسبت بنعمت الهی، تند راه رونده دونده
فرهنگ لغت هوشیار
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
فرهنگ لغت هوشیار
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درز گرفته
تصویر درز گرفته
کوتاه کرده (سخن)، خلاصه ملخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام گرفته
تصویر نام گرفته
مشهور، معروف: (گفتند مردی نام گرفته است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گم گرفتن
تصویر گم گرفتن
گم گرفتن چیزی را. معدوم انگاشتن آن را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم گرفتن
تصویر کم گرفتن
کم گرفتن کسی را. ترک کردن وا گذاشتن نادیده انگاشتن: (کم او کیر)، (باضافه)، کم ارزش تلقی کردن، حقیر شمردن کوچک دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
کیخ گرفته آژیخناک پوشیده از قی مستور از ورقه ار از چرک و ریم: با چشمهای قی گرفته اش به من نگاه کرد و لبخندی زد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل گرفتن
تصویر دل گرفتن
غمگین شدن، ملول گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدا گرفته
تصویر صدا گرفته
کسی که آواز او گرفته است و به خوبی بر نمی آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف گرفته
تصویر صف گرفته
صف زده رده بسته
فرهنگ لغت هوشیار
آبستن شده بار گرفته (زن یا جانور ماده)، زمینی که شایستگی کشت و زرع را پیدا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خم گرفتن
تصویر خم گرفتن
((خَ. گِ رِ))
کج شدن، گوژ شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زه گرفته
تصویر زه گرفته
((زِ گِ رِ تِ))
آبستن شده، بار گرفته (زن یا جانور ماده)، زمینی که شایستگی کشت و زرع پیدا کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم گرفتن
تصویر کم گرفتن
((کَ. گِ رِ تَ))
ناچیز شمردن، حقیر پنداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم گرفتن
تصویر دم گرفتن
((دَ گِ رِ تَ))
هم آواز شدن، دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل گرفتن
تصویر دل گرفتن
((دِ. گِ رِ تَ))
کنایه از شجاع شدن، روحیه گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره